...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

پوز مخرب

۱۶
مهر
بسم الله الرحمن الرحیم

استاد جوان، صدای ته گلویی و پر خشش را با سرفه ی کوتاهی صاف کرد
اما همهمه ی کلاس بیشتر از آنی بود که با یک سرفه ساکت شوند.
کمی صدایش را بالا برد، از دانشجویانش خواست تا آرام تر باشند
و به فیلمی که میخواست نشانشان بدهد، دقت کنند.

نمی دانست چرا اما یاد استاد بیماری شناسیشان افتاد که بین کلاسهایش
پوز* های کوتاه میداد و کلیپ های بامزه ای پخش می کرد که خالی از علم هم نبودند.
یاد جو شاد کلاس خودشان در آن لحظات افتاد... چقدر دور از دسترس بودند تمام خاطراتش.
جزوه ای را که چند کلمه بیشتر در آن ننوشته بود به کیفش برگرداند.
فیلم شروع شد. موضوع مربوط به گلخانه های هلند بود، گلخانه های میلیاردی و کاملا صنعتی...
دهانش از تعجب بازمانده بود، دهان همه شان... به جای انسان ها، دستگاه ها مشغول به کار بودند
و به جای گلخانه یک کارخانه ی عظیم زیر سقف های شیشه ای در تکاپو بود.
 تمام تصوراتش از کارهایی که میتوانست و میخواست انجام بدهد لحظه به لحظه رنگ میباختند
و اینکه کشورش در کشاورزی عقب مانده است برایش مجسم تر میشد...
حین دیدن فیلم، بی نمک تر های کلاس حرف های خنکی میزدند، که به مذاق هیچ کس خوش نمی آمد.
اکثرا سکوت کرده بودند، و گاهی کسی، صدای تعجبش را با woow گفتنش نشان میداد.

آخرین نفر، از کلاس بیرون زد.
نمیدانست چرا همه جای دانشگاه، برایش حقیرتر از پیش به نظر می آمدند...



پی نوشت:
1- این نهایت منفی بینی بود که نوشتم. اما دروغ نیست و لازم هم دیدم که بنویسم.خواهشا برداشت بد نشه.
2- خیلی خوبه آدم تکنولوژی ها رو در غرب حتی، ببینه و یاد بگیره و پیاده کنه اگر مفید هستش. اما...
3- تقدیم به آن هایی که پیشنهاد خارج رفتن یک ترمه ی دانشجوهای ایرانی را
   بی توجه به عواقبش میدهند.
   هستند استادانی که در خود دانشگاه ها غرب را توی سر دانشجوها میزنند.
4- غربی شدن تا چه حد لازمه؟! اصا لازمه؟!
5- من وقتی این فیلم ها رو دیدم، نااامید نشدم از کشورم. اما خب، اینکه خیلی راه داریم تا به اونا برسیم
کمی منو مایوس کرد.مایوس از اینکه بتونم به تنهایی کاری انجام بدم.

تبریک نوشت به دوتن:
عروس خانم، گلین خانم، عاقبت بخیر و سپید بخت بشی زیر سایه ی آقا و صاحبمون.
ان شاء الله برای عروسیتون بتونیم بیایم...

*پوز: وقت استراحت. به استاد ادبیاتمون میگفتیم استاد میشه کمی برامون پوز بدید؟!!!!

  • حلما

مؤدب

۰۱
مهر
بسم الله الرحمن الرحیم


بقیه ی پول را در کیفش جا داد، چادرش را مرتب کرد و همزمان با خودش گفت: چه راننده ی مؤدبی.
چرخش یکباره ی ماشین توجهش را جلب کرد، تابلوی خیابان دست راستی که حالا راننده پیچیده بود داخلش را نگاه کرد
مسیر درست بود،نفس راحتی کشید.
.
تاکسی با سرعتی ملایم می رفت که ترمز ناگهانی راننده همه ی سرنشینان ماشین را به جلو پرتاب کرد.
زنی، برای اینکه عرض خیابان را رد کند پریده بود جلوی ماشین، بعد دادش در آمد که:
تو مثلا تاکسی ایا!!!!
راننده انگار که خیلی برایش سنگین تمام شده بود، داشت زیر لب جواب زن را میداد و بقیه، تایید می کردند.
با این اتفاق انگار سوژه ی خوبی گیر زن میانسالی که روی صندلی عقبی نشسته بود آمد،
دستانش را محکم تر در هم قفل کرد و شروع کرد به سلسله وار حرف زدن، صدایش بم بود و ناواضح
میان حرف هایش یک جمله واضح شد و همگی شنیدند، حتی دختر چادری که کنارش نشسته بود.
"انقلاب کردن، مملکت افتاده دست اینا، اینم از تربیت کردنشون"
دختر داشت قیافه ی زنی را که دیده بود به یاد می آورد
حدودا چهل ساله بود، مانتوی کوتاه آجری، موهای بلوند، کیف قرمز
چقدر شبیه خانم بغل دستی...



پی نوشت:
1- فیلم "33 روز" اول قلب مرا از جا کند و بعد از شعف پرش کرد...
2- نمی دانم چرا، ولی مردم تازگی ها اصلا دوست دارند سوژه ی نوشتن به ذهن آدم بفرستند با رفتارشان!
3- وضعیت حجاب اسف باره... از اسف بار هم اونورتر و من دستم به هیج جایی بند نیست... ای خدا...


  • حلما