...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

مؤدب

سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم


بقیه ی پول را در کیفش جا داد، چادرش را مرتب کرد و همزمان با خودش گفت: چه راننده ی مؤدبی.
چرخش یکباره ی ماشین توجهش را جلب کرد، تابلوی خیابان دست راستی که حالا راننده پیچیده بود داخلش را نگاه کرد
مسیر درست بود،نفس راحتی کشید.
.
تاکسی با سرعتی ملایم می رفت که ترمز ناگهانی راننده همه ی سرنشینان ماشین را به جلو پرتاب کرد.
زنی، برای اینکه عرض خیابان را رد کند پریده بود جلوی ماشین، بعد دادش در آمد که:
تو مثلا تاکسی ایا!!!!
راننده انگار که خیلی برایش سنگین تمام شده بود، داشت زیر لب جواب زن را میداد و بقیه، تایید می کردند.
با این اتفاق انگار سوژه ی خوبی گیر زن میانسالی که روی صندلی عقبی نشسته بود آمد،
دستانش را محکم تر در هم قفل کرد و شروع کرد به سلسله وار حرف زدن، صدایش بم بود و ناواضح
میان حرف هایش یک جمله واضح شد و همگی شنیدند، حتی دختر چادری که کنارش نشسته بود.
"انقلاب کردن، مملکت افتاده دست اینا، اینم از تربیت کردنشون"
دختر داشت قیافه ی زنی را که دیده بود به یاد می آورد
حدودا چهل ساله بود، مانتوی کوتاه آجری، موهای بلوند، کیف قرمز
چقدر شبیه خانم بغل دستی...



پی نوشت:
1- فیلم "33 روز" اول قلب مرا از جا کند و بعد از شعف پرش کرد...
2- نمی دانم چرا، ولی مردم تازگی ها اصلا دوست دارند سوژه ی نوشتن به ذهن آدم بفرستند با رفتارشان!
3- وضعیت حجاب اسف باره... از اسف بار هم اونورتر و من دستم به هیج جایی بند نیست... ای خدا...


نظرات (۱)

سلام حاج خانووووووم عیدت مبارک
ایشالاه موفق باشی
برامون دعاکنید
پاسخ:
سلام بر رشید خودمون!!!
خوبی؟
بر شمام مبارک و پر برکت.
محتاجیم شدیدا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">