...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

من متولد همین ساعت هام
حدودا 21 سال پیش
همین نیمه های شب
تمام راه چراغانی بود
به یمن ورود پیامبر رحمت به جهان...

من متولد همین ساعت هام
حدودا 21 سال پیش
نه خبری از تکفیری های سوریه بود
و نه از دخترکانی که سلاخی شده اند

من متولد همین ساعت هام
حدود...
فکر نمی کنم آن نیمه شب
میدان های اصلی شهری از تبار مصر
رنگ خون به خودشان دیده باشند
و یا...

من متولد همین ساعت هام
مادرم تعریف می کند که آن وقت ها
میان نور ریسه های خیابان و
یک رنگی مردم مرا به دنیا آورد

اما امشب
همین ساعتی که من متولد اویَم
مردم هرکدامشان یک رنگ اند و
خیابان ها خاموش...

پی نوشت:              
              1.امشب مثل بیست و چند سال پیش نیست
                ما هم شبیه بیست و چند سال پیشمان نیستیم...

             2.باز هم همان حس سال قبلم را دارم...
                اما مثل سال قبل، هیچکس این ساعت ها را یادش نیست...


  • حلما

دختران سوری

۲۰
شهریور

مادر فریاد زد: ببند چشم هایت را

مثل وقت های دیگر،زمانی که داشتید از سر کوچه ای می گذشتید پر از آدم های تفنگ به دست.

ولی نمی دانم چرا این بار حرف گوش ندادی...

***

دختر دو سه ساله ی شیعه ای که جلوی چشمانش سر از بدن مادر و پدرش جدا کردند، به جرم شیعه بودن...



اینجا را هم بخوانید در همین موضوع: رمز عبور

  • حلما

تلخ

۰۲
شهریور

مرد که بوی عطرش تمام پیاده رو را پر کرده بود ایستاد. داشت به ویترین یک مغازه نگاه می کرد. او هم از فرصت استفاده کرد تا آرایشش را مرتب کند. پشت سرش بساط یک زن بود که جوراب می فروخت. شروع کرد به پر رنگ کردن رژش. زن فروشنده زل زده بود به صورتش.

شب، وقت خانه رفتن، میان پول های چروک خورده ی بساط، ماتیک قرمزی زنانه گی اش را نشان میداد. رسید خانه. مرد مثل اکثر وقت ها  گوشه ی اتاق خواب بود. روسری اش را برداشت،  آینه را مهمان لب هایی سرخ کرد. با شیطنتی زنانه پتو را کنار زد. مرد، چشمانش سفید، صورتش کبود و تنش سرد بود.

چند هفته بعد بساط مهمان بود سرخی و زردی و کبودی را...

  • حلما