...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

شمعدانی ها...

۲۸
ارديبهشت
"گاهی انقدر سرم برای تنم سنگین می شود که می خواهم
چند ساعتی جدایش کنم و بگذارمش کناری...
این روز ها بیش از هر زمان دیگری میل به سر بریدن از خودم دارم..."
کاتر را کناری گذاشت
سرِ عکسی که جدا کرده بود را چسباند پای گل دانِ شمعدانی ای که خالی بود
یاد گل زرد گلدان افتاد
ای کاش همانطور زرد نگهش می داشت
می ارزید، هرچند که گل، نخواسته بودش...
گلِ او نبود
باید برای دیگری سبز می شد انگار...
هیچوقت نفهمید گلدان کوچکتر، رنگ گلش چه بود...
" کاش این ها را هم نمی فهمیدم..."



تقدیم به آنی که شانه ی دیوار تکیه گاه سرش شده ...
  • حلما
سقوط قیمت سکه
نمی دانم کجایش به پسته وصل می شود
ولی میدانم که وصل می شود!!!

همانطور که حساب حامیان مالی شبکه BBCو...
به باغ های پسته وصل شد
همانطور که چند سال قبل "مردم بریزن تو خیابون" یک خانم
به فتنه ای وصل شد
همانطور که شعار های خیابانی یک خفاش با لباس مقدسی که به لجنش کشید
به خون ریختن ختم شد...

و احساس می کنم اگر این پسته ی همیشه گریان (که این روزها عجیب خندان است)
بشود نقل و نبات سفره هایمان
داستان همان می شود
و جمله ی "ما دیگر امام نداریم، رهبر جدید باید تنها رهبر خطاب شود" هم به یک جاهایی وصل می شود...

قسم به خون
قسم به سرخی ردای حق
که وصل می شود...



پی نوشت:
+خیلی تند تند و سرسرکی نوشته شده
فقط برای اینکه نوشته بشه نوشته شده!
ولی به جان شما به یک جاهایی از مغزم "وصل می شود"!!!

+تقدیم می شود به: لعنتی ها!

  • حلما

...

۲۷
ارديبهشت
قدم هایم همنشین آه اند این روزها
و آه همنشین اشک
و اشک جوشیده از چشمه ی دلی است
که...

نتیجه تمام اشک ها و آه ها و گام هاش
شکستن بود...


  • حلما

روضه

۱۳
ارديبهشت

تقریبا اکثر مهمان ها رفته بودند.
عروس و داماد مانده بودند و چند رفیق صمیمی...
به خواست عروس کسی بلند شد و درب ها را بست.
کمی گذشت...

بعد از نوای قرآن،

صدای روضه حسین بود که بلند شد...
جشن، تازه همین جا شروع شده بود ...






پی نوشت:

1. اگر کسی خواست بداند جریان این داستانک چیست
رجوع کند به سخنرانیه "با خدا باشیم" استاد پناهیان، شماره ی 7.

2. این روزها زود به زود دلتنگ می شوم.
کاش بیشتر نگاهمان کنی حضرت باران...

3. التماس دعا...

  • حلما

غریبه

۰۸
ارديبهشت
غریبه بودن سخت است
ولی
جانکاه تر از آن
غریبه شدن است...
  • حلما
گوشی تلفنش را محکم تر از همیشه پرت کرد روی میز
حرصش گرفته بود
اعصابش خرد شده بود...
نشست گوشه ی صندلی
غرق گرفتاری هایش شد...

صدایی از جایی خیلی خیلی نزدیک خطابش کرد:
کاش فقط گرفتار من بودی...
صدایی از جایی نزدیکتر از رگ گردن شاید.


پی نوشت:
1. نوشته شد به بهانه ی گرفتاری های همیشگیه خودمان...
2. حسرت حرمت ما را کشت...
3. بماند...
التماس دعا



  • حلما