روضه
جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۲۱ ب.ظ
تقریبا اکثر مهمان ها رفته بودند.
عروس و داماد مانده بودند و چند رفیق صمیمی...
به خواست عروس کسی بلند شد و درب ها را بست.
کمی گذشت...
بعد از نوای قرآن،
صدای روضه حسین بود که بلند شد...
جشن، تازه همین جا شروع شده بود ...
پی نوشت:
1. اگر کسی خواست بداند جریان این داستانک چیست
رجوع کند به سخنرانیه "با خدا باشیم" استاد پناهیان، شماره ی 7.
2. این روزها زود به زود دلتنگ می شوم.
کاش بیشتر نگاهمان کنی حضرت باران...
3. التماس دعا...
خدا حفظ کنه این عروس و داماد رو ولی کوشن؟! ما که ندیدیم از اینا دور و برمون
+ جمله سازی داستان می تونست بهتر باشه. مثلا "همین جا " شاید می شد حذف شه و جای"و تعدادی از رفقای خیلی صمیمی شان" شاید جمله خوش آهنگ تری مثه "و چند رفیق صمیمی" قشنگ ترش میکرد.
یه هر حال خوب بود حلما خانوم.
خسته نباشید.