...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

مریض!

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۰ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

پوست بیسکویت توی دستش را انداخت کنار سطل زباله و شروع کرد به باز کردن آبمیوه ی خنکی که داشت.
نزدیک ظهر بود و گرما بیداد میکرد، ایستگاه اتوبوس تقریبا خلوت بود.
به جز او، مادر و دختر بچه ای نیز توی ایستگاه منتظر بودند. دخترک روسری خوشرنگی سرش کرده بود
و هرچند لحظه دست میبرد و موهای پر از جعدش که از گوشه های روسری بیرون می آمدند را هل میداد عقب
و هی با خودش غر غر میکرد. کیف صورتی ای روی دوشش را هی شانه به شانه میکرد، معلوم بود
چیز بزرگی را به زور جاداده است داخلش، از مادر درباره زمان آمدن اتوبوس پرسید و دوباره روی صندلی نشست.
مرد همانطور که آبمیوه اش را میخورد نگاهش به اطراف بود. ساعت مچی اش را نگاه کرد . کمی مانده بود تا اتوبوس سر برسد
بر روی صندلی های زرد ایستگاه نشست و کیفش را کنارش گذاشت.
خوردن آبمیوه توی دستش بیشتر از هر وقتی طول کشید. سرش را چرخاند تا به مسیر راه نگاهی بیاندازد،
همانطور که صدای هورت های آخر آبمیوه اش بلند شده بود نگاهش گره خورد به نگاه دختر بچه.
دخترک به وضوح آب دهانش را قورت داد، انگار داشته تصور می کرده که آبمیوه چقدر میتواند خنک باشد توی این ظهر داغ
و در نهایت لب های خشکش را با زبانش تر کرد.
مرد کمی عذاب وجدان گرفت، آبمیوه ی دیگری که خریده بود را از کیفش درآورد. با خوش فکر کرده بود که دخترک باید
تشنه باشد و احتمالا خیلی گرسنه. بلند شد و به سمت آن ها رفت آبمیوه اش را تعارف کرد.
دختر نگاهش به سمت مادرش چرخید و خواست وانمود کند که آن مرد را ندیده تا مادر به فریادش برسد.
اما مادر که شرایط را دیده بود و به وضوح از دست آن مرد عصبی شده بود، خود را به بی خیالی زد تاببیند ریحانه چه می کند.
مرد گفت: خانم کوچولو بفرما. فکر کنم که باید تشنه باشی.
بعد رو به مادر ریحانه که خودش هم دست کمی از ریحانه نداشت کرد و گفت:
دخترتون رنگ به رو ندارن.
ریحانه بار دیگر مادر را عاجزانه نگاه کرد تا شاید کاری بکند، اما مادر به ظاهر توجهش به جای دیگری بود.
کمی این پا و آن پا کرد و وقتی مطمئن شد از کمک نکردن مادرش، کمی صدایش را صاف کرد و گفت:
ببخشید آقا، اما ماه رمضونه و من روزه ام. شمام بهتره تا مریضیتون خوب بشه توی خونه غذا بخورید.
بعد یکهو مثل بی بی دست هایش را برد بالا و گفت: خدا ایشالله همه مریضارو شفا بده...

مادر توی دلش عروسی بود...



نظرات (۱۰)

احسنت به بچه....
نماز روزه تون هم قبووووووووووووووووووووووووووووول
پاسخ:
همچنین قبووووول!
  • پابسته؛ داستان‌های‌خیلی‌کوتاه
  • سلام
    خدا قوت
    این یعنی داستان! واقعا خوب بود و ضربه نهایی خواننده رو لح میکنه!
    اسم داستان هم حرفه ای انتخاب شده واقعا!!
    پاسخ:
    سلام.
    به هر حال آدم زیر نظر یه استاد حرفه ای کار کنه همینم انتظار میره!
    شوخی بود!
    ولی ممنون واقعا
  • آرام mosafer88
  • عااااااااااااااااااااااااااالی بود
    روان و ملموس

    سلام
    دعامون کنین
    اللهم صل علی محمدو ال محمدو عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین

    پاسخ:
    سلام. ممنون. قابل باشیم
    سلام.. صحنه پردازیشو دوست میداشتم.. قلمت روون خواهرم
    پاسخ:
    سلام
    من خودتو دوس میدارم!
    ان شالله
  • سیده مرضیه منفرد
  • عالی بود
    پاسخ:
    سلام بر خواهر خودمون.
    قدم رنجه کردی.
    ممنون از تعریفت!
  • پابسته؛ داستان‌های‌خیلی‌کوتاه
  • http://masalnews.ir/5074//19-4-1393/5%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C1/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A9-%C2%AB%D9%85%D8%B1%DB%8C%D8%B6%C2%BB-|-%D9%BE%D9%86%D8%AC%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%E2%80%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C/
    فوق العاده زیبا و درس آموز...طاعاتتون قبول. التماس دعا
    سلام بر سید ما
    خیلی عالی بود واقعا چسبید،از آخرین باری که داستاناتو خونده بودم خیلی پیشرفت کردی.
    این هندونه هارم سر افطار بخور و دعام کن.
    پاسخ:
    سلام گلین بانو.
    ممنون از لطفت.
    به روی چشم.
    راستی تبریکات ما را مجدد پذیرا باش.
    ان شالله عاقبت بخیر بشید.
    یا حق.
  • خانواده مسلمان
  • " معلوم بود
    چیز بزرگی را به زور جاداده است داخلش،"

    این قسمت مبهم بود!چی هل داده بود داخلش؟

    پاسخ:
    اصولا دختربچه ها تصورشون اینه که هرچی کیف بزرگتری داشته باشن
    بیشتر شبیه به خانم های هم سن و سال مادرشون می شن!
    علت این بخش نوشته این بود.

    عالی بود.

    کوبنده و تاثیر گذار.

    پاسخ:
    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">