...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

احترام

۰۱
آذر

صدای اذان از نمازخانه دانشکده بلند شد.

استاد به دیوار پشت سرش تکیه داد، سرفه خفه ای زد و دانشجویانش را نگاه کرد.

چیزی از جنس تأسف را در چشمانش می شد دید،

یکی از آخر نشین های کلاس گفت: بریم نماز بخونیم استاد؟!

استاد لبخند همیشگی اش را زد و گفت : ساعت کلاسا رو طوری تنظیم می کنن که...

بالاخره هر چیزی یه حرمتی داره...

دیگر نمی توانست توضیح بدهد که میلش به تعطیل کردن کلاس است و نگرانی اش حلال و حرام شدن حقوقش.

حالا اگر هم می گفت، کدامشان درکش می کردند...



تقدیم به : همه ی استادانی که از این مدل احساسات مومنانه دارند.


  • حلما

+ میخواهم پلاستیک خرید را از دست فروشنده بگیرم. انقدر من احتیاط میکنم و فروشنده

که الانه است پلاستیک همین وسط بخورد زمین. به لطایف الحیلی گرفتم پلاستیک خرید را!!!

از امتحان افتضاحی که ارائه کردم برگشتم.

نشستم پشت این سیستم جادو! و کانکت شد همزمان با روشن شدن. همزمان 

"خواهری" از viber خبر داغان شدن جامعه را میدهد و من با سر، راهی snn می شوم.

و بعد به "هم سر" اس میدهم که هرچی امکاناته بعد اومدن ماست! و او هم تایید می کند.


+ موزیک پلیر را گذاشته ام روی آهنگ هایی که شاید هم سایه ی سال های طولانی اند و یادآور خاطرات.

دلم میخواهد بنویسمشان، اما هر لحظه یادآوریشان روحی میکاهد از من که دیگر چیزی به نام من نمی ماند از من!


+ پیش خودم دلبستم و بهش نگفتم حرفمو، حتی نگاه عاشقش باز نشکست طلسممو...

همین.


+ قرار بود با کسی رفاقت جدید بهم نزنم اما... بعضی ها صورتشان، بعضی ها حرفهاشان، انقدر شبیه گذشته ها هستند

که نمی شود ازشان گذشت... اما حالا اصلا حالش را ندارم فکر کنم به از دست دادن دوباره ی کسانی که جا خوش می کنند

توی دل آدم...


+ حوصله ی اینهمه تنهایی رو ندارم...



  • حلما