...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برش یک زندگی» ثبت شده است

تلخ

۰۲
شهریور

مرد که بوی عطرش تمام پیاده رو را پر کرده بود ایستاد. داشت به ویترین یک مغازه نگاه می کرد. او هم از فرصت استفاده کرد تا آرایشش را مرتب کند. پشت سرش بساط یک زن بود که جوراب می فروخت. شروع کرد به پر رنگ کردن رژش. زن فروشنده زل زده بود به صورتش.

شب، وقت خانه رفتن، میان پول های چروک خورده ی بساط، ماتیک قرمزی زنانه گی اش را نشان میداد. رسید خانه. مرد مثل اکثر وقت ها  گوشه ی اتاق خواب بود. روسری اش را برداشت،  آینه را مهمان لب هایی سرخ کرد. با شیطنتی زنانه پتو را کنار زد. مرد، چشمانش سفید، صورتش کبود و تنش سرد بود.

چند هفته بعد بساط مهمان بود سرخی و زردی و کبودی را...

  • حلما

مهمان مامان!

۰۲
مرداد

نشسته ام روبه روی پنجره

به بازی بچه های همسایه نگاه می کنم

- اون دختره رو میبینی دمپایی قرمز پوشیده اسمش ریحانه است، دختر همسایه ی طبقه اولمون

اون پسر تپله هم اسمش علیه.

اون دختره رو میبینی گوشه ی حیاط با جوجه هاش بازی می کنه

اسمش آسیه است،همه اش جوجه هاشو جوجه جانی صدا می کنه! بچه های خوبی ان.


در این هوای گرم یکباره سردم می شود ،پنجره را می بندم ،می ترسم سرما بخورد.

دلم هوس چیزی می کند، می روم سمت آشپزخانه قدم هایم خیلی سنگین شده این روزها،

-تپل شده ای مامان جان شما هم.


می نشینم روی مبل.

- می دانی مامان جان راستش این روز ها حس روز های عروسیم را دارم.

آن روز ها هم همه می رفتند و می آمدند. همه جا شلوغ و پلوغ بود. همه زنگ می زدند که پیش پیش تبریک بگند.

صدای زنگ در رو شنیدی بدو بریم در رو وا کنیم،

خیز برمیدارم که بدوم سمت در...


خانوم آخه شما با این وضعت...خیر سرم خواستم شوخی کنم مثل قدیم ترا...

الان خوبی؟

- آره

ببین یه پیراهن صورتی برای مهمون کوچولوی مامان...

قشنگه عزیزم.


پلک هام سنگین می شوند، صدای قلبت آرام تر شده، توهم خوابی...


تقدیمی نوشت: تقدیم اول به بانوی اول و آخر زمان

                    تقدیم بعدی به مامانِ نازنین بانو...




  • حلما