...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

احترام

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۱۶ ب.ظ

صدای اذان از نمازخانه دانشکده بلند شد.

استاد به دیوار پشت سرش تکیه داد، سرفه خفه ای زد و دانشجویانش را نگاه کرد.

چیزی از جنس تأسف را در چشمانش می شد دید،

یکی از آخر نشین های کلاس گفت: بریم نماز بخونیم استاد؟!

استاد لبخند همیشگی اش را زد و گفت : ساعت کلاسا رو طوری تنظیم می کنن که...

بالاخره هر چیزی یه حرمتی داره...

دیگر نمی توانست توضیح بدهد که میلش به تعطیل کردن کلاس است و نگرانی اش حلال و حرام شدن حقوقش.

حالا اگر هم می گفت، کدامشان درکش می کردند...



تقدیم به : همه ی استادانی که از این مدل احساسات مومنانه دارند.


نظرات (۱)

سلام ،کاملا موافقم ، ماهم به همین درد مبتلاییم شدیدا!!!!!!!!!!!

یادم به همکلاسیم افتاد که بعدازنمازجماعت بدوومستأصل وبنظرم متعهدانه خودشو به کلاس رسوند منم که پشت سرش بودم کاملا شاهداین حالتش بودم اما استادبه خاطر5دقیقه دیرکرد بهش نمره منفی دادبماند!به خیالش نصیحتشم کرد!

بعداون قضیه دیگه دیرنیومد،فهمیدم پارودلش که نمازاول وقت میخواست گذاشت  ...

پاسخ:
سلام.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">