برادر موت
دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۶ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم.
.
دیروز پنجشنبه فیروزه ای رو شروع کردم و امروز صبح تمام شد.
هنوز فکرم درگیره...
بعد از مدت ها یه رمان خوب خوندم، شدیدا دلم می خواد بنویسم...
اما نمیدونم درباره ی چی!
.
سلسله خواب های بی انتهای شبانه تمرکز فکرم را می گیرند
از خوابیدن گریزانم...
بس که خواب های درهم و پریشان و پر استرس میبینم.
یادش بخیر
سالهای خوابگاهی بودنم، آرزو داشتم که فرصتی پیدا کنم و بخوابم و خواب هم ببینم
ولی وا حسرتاه که همیشه چند لحظه از حضور شیرین برادر موت نگذشته، میدیدم صبح شده!
.
همین...
- ۹۴/۱۰/۱۴
- ۵۵۱ نمایش