عروسکِ مستشار
بسم الله الرمن الرحیم
- حمید جان، شما تا کی مرخصی داری؟
مرد خانه کش و قوسی به بدن خسته اش میدهد و کش های گتر را از پایش بیرون می آورد
* چند روزی بیشتر نیست خانمم، چطور؟!!! نکنه دیگه به دیدنم عادت نداری، نیومده ازم خسته شدی؟!
- این چه حرفیه عزیزم، همینطوری پرسیدم. راستی پولی که این سری دادی رو رسوندما
مادرشون خیلی تشکر کرد، گفت برای خرید یخچال و گاز دیگه پولی نداشتن،
بندگان خدا همچین جهازی ام نتونستن فراهم کنن، کاش بیشتر میتونستیم برسونیم بهشون.
آهی می کشد و آرام از جایش بلند می شود،
سینی چای را که برمیدارد، النگوهای طلایی ظریفش روی هم میریزند و حسابی جیرینگ جیرینگ میکنند،
بعد مدت ها از جعبه جواهرات بیرونشان آورده بود، به مناسبت آمدن همسرش، آن هم بعد مدت ها...
می رود آشپزخانه و با سبد میوه ی کوچکی باز می گردد.
مرد خانه، با وجود صورت نامرتبش لبخند مرتبی دارد، بسته ی کوچکی را جلوی همسرش می گذارد
می گوید: ناقابل است
و بعد اضافه می کند : عروسک فاطمه را بردم حرم بی بی رقیه، تا حیاط حرم ، متبرک شده...
یکهو، با موهای پریشان و چشمانی خواب آلود ، عروسک کوچک خانه شان هوار می شود سر پدرش!
پی نوشت : حتی تصورش هم کشنده است...
- ۱ نظر
- ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۸:۰۰
- ۶۳۹ نمایش