...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهمان» ثبت شده است

مهمان مامان!

۰۲
مرداد

نشسته ام روبه روی پنجره

به بازی بچه های همسایه نگاه می کنم

- اون دختره رو میبینی دمپایی قرمز پوشیده اسمش ریحانه است، دختر همسایه ی طبقه اولمون

اون پسر تپله هم اسمش علیه.

اون دختره رو میبینی گوشه ی حیاط با جوجه هاش بازی می کنه

اسمش آسیه است،همه اش جوجه هاشو جوجه جانی صدا می کنه! بچه های خوبی ان.


در این هوای گرم یکباره سردم می شود ،پنجره را می بندم ،می ترسم سرما بخورد.

دلم هوس چیزی می کند، می روم سمت آشپزخانه قدم هایم خیلی سنگین شده این روزها،

-تپل شده ای مامان جان شما هم.


می نشینم روی مبل.

- می دانی مامان جان راستش این روز ها حس روز های عروسیم را دارم.

آن روز ها هم همه می رفتند و می آمدند. همه جا شلوغ و پلوغ بود. همه زنگ می زدند که پیش پیش تبریک بگند.

صدای زنگ در رو شنیدی بدو بریم در رو وا کنیم،

خیز برمیدارم که بدوم سمت در...


خانوم آخه شما با این وضعت...خیر سرم خواستم شوخی کنم مثل قدیم ترا...

الان خوبی؟

- آره

ببین یه پیراهن صورتی برای مهمون کوچولوی مامان...

قشنگه عزیزم.


پلک هام سنگین می شوند، صدای قلبت آرام تر شده، توهم خوابی...


تقدیمی نوشت: تقدیم اول به بانوی اول و آخر زمان

                    تقدیم بعدی به مامانِ نازنین بانو...




  • حلما