...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دروغ کنتور نمیندازه» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


تقریبا رسیده ایم به بالحجه القائم
بر روی پاهایم که جانی ندارند می ایستم
پسر نوجوانی که پشت سرم ایستاده و به دوستش مثلا شماره می دهد، رو به آن یکی می کند و می گوید
اینا الان چی دارن می گن؟
آن یکی که پرت تر از این یکی است می گوید نمی دانم متوجه نمی شم.
اولی در حالی که کری خواندنش را ادامه میدهد می گوید تو که گفتی بدونِ قرآن، داری باهاشون انجام می دی که! هه!
و من حالم دارد به هم می خورد
و دوست دارم بکشم همه ی معلم های مدرسه هایی را که این ها از آن فراری اند
و دوست دارم سرخ کنم همه ی مادرهایی را که می آیند همچین جاهایی و پسرشان شده اند این ها!
و خلاصه دوست داشتنی هایم زیادند!



همینطور برای خودم توی فکرم، که میبینم گذشته ی خودم را یک نفر دیگر تنش کرده
احساس می کند تنپوش قشنگی دارد و می خرامد...
کاش یکی جرات بدهد به من تا حرف بزنم تمام گذشته را و بگویم قبل از رفتنم از این شهر
هیچ قشنگی نداشتم...



چند دختر و مادر کنار دستمان زیر اندازی پهن می کنند، مثل تمام آدم های این شهر
مادرها چادری و دختر ها واویلای محشر، دوست نداشتم نگاه کنم طرفشان، یا اینکه فوضولی کنم
سرم را بلند کردم و نگاهم به آن ها افتاد، دوربین عکاسی گران قیمتی دستشان بود و داشتند
عکس های گرفته شده را نگاه میکردند، برایم جالب شد ببینم مادرهاشان چه میکنند که دیدم غرق دعا خواندند...
آه از ته دلی مهمان گوش هایم شد...



انتها ی همان بالحجه بودیم و اشک خشک شده، تنها ناله می کردم.
آخر می گویند گریه برای قوم موسی کم کرد طول دوره ی عذاب را و رساند شادی را.
اشکی نداشتم که کم کنم فاصله ات را تا ما.
به فدای چشمان خیست عصر پنج شنبه ها...



پی نوشت: نکته + آنچنانی ندیم این شب ها راستش.

بی ربط نوشت: امسال نمی دانم چرا اما تا اسم یتیم شدن را روضه خوان آورد، من دلم بیشتر شکست.
                   و وقتی اذن گرفت و عذر خواست از سادات محفل بیشترِ بیشتر
                    کاش ...
                    یتیم مرتضی علی بودن شرف دارد به خیلی ها.


ادامه دارد...

  • حلما