...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دختر بابا» ثبت شده است

دروغگو

۰۶
مرداد
بسم الله الرحمن الرحیم


به اطرافش نگاهی انداخت، آدم های زیادی در حال تردد نبودند.
دستش را گذاشت روی کلید زنگ، باران میبارید و سیم ها انگار اتصالی کرده بودند. برقش گرفت.
سریع دستش را کشید.
کسی گوشی را برداشت : بله؟ کیه؟
صدای خانمی بود هم سن و سال مادرش شاید،
- ببخشید آقاتون هستن؟
صدای پشت آیفون پرسید: بله هستن. شما؟
- اگه میشه یه لحظه بگید بیان پایین.
چند لحظه بعد مرد پایین در بود، دختر پشتش را یله داده بود به چراغ برق نزدیک خانه،
صدای در را که شنید چند لحظه صبر کرد و بعد برگشت.
مرد اولش جا خورد، کمی نگاه کرد به اطرافش. عرق سردی نشسته بود روی پیشانی اش
سعی کرد که شروع کند به حرف زدن اما نمی توانست.
دختر نفسی گرفت تا صدایش نلرزد: سلام. خواستم بیام اینجا تا بگم مادرم دروغ گو نیست، بابا.
این خونه و صدای پشت آیفون هم همینطور، همین.
راهش را گرفت و رفت
توی سرش واژه ی پدر با هر قدم، کم کم رنگ می باخت...


تقدیم به: کسی که پشت من است میان همه ی روزهای سختی زندگی ام...

پی نوشت: روزگارِ غریبی ست نازنین...


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۵
  • ۳۷۵ نمایش
  • حلما