...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

گذشته سرخ...

جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان که چه عرض کنم

اگر خوندید، نظر بدید

یاحق.


شماره های گوشی اش ریست شدند، وقتی برشانگرداند اسم ها نیمه و شکسته بودند.

چون دوستان مشترک بسیاری با همسرش داشتند، گوشی هما را برداشت و شروع کرد به چک کردن.

شماره ای داشت بدون نام. هرچقدر فکر کرد یادش نیامد شماره متعلق به کیست.

همینطور بیخودی و از سر بیکاری عصر جمعه، شماره را تکرار کرد و تکرار کرد،

انقدری گفت و گفت که آخرش آهنگی برایش درآورد و با ریتم خاصی شروع کرد به ضرب گرفتن دستهایش

به خودش آمد! تعجب کرد! ناخودآگاه بود حرکت انگشتانش.

این شماره... کمی فکر کرد، اخمهایش توی هم رفتند.

توی ذهنش صدای یک لبخند سرخ مهمان شد...


***

لب به دندان گزیده، همینطور خیره شده بود به دخترش که ناز خواب رفت بود،

دخترک از گرمای عصر یک روز تابستانی گونه هایش مثل دانه های انار شده بودند.

باید بیشتر مراقب این دانه انار ها میشد...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">