...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

محبوب

سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۱۲ ق.ظ
بسمه

سلام.
یه داستان!!! کوتاه نوشتم!
از نقد و نظرهاتون به گرمی اسقبال میشه.
یا حق






استکان آب جوش را لا جرعه سرکشید
مثل همیشه گلویش پر بود از جای زخم و بیشتر از همیشه می سوخت.

پری، همانظور که استکان را این بار لبریز از چای میکرد، شروع به صحبت کرد.
احمد آقا چیز هایی که گفته بودم را خریدی؟
چند شب دیگر تولد بچه ی رعناست. گفتم با کاموا چیزی برایش ببافم حالا که دستمان بیشتر از این نمی رسد.

احمد در افکار خودش غرق بود
دست کرد توی جیبش، پول خرد ها صدایی کردند و در کنار هم جمع شدند
دویصد تومانی ها و صد تومنی ها خودشان را خم کردند تا در دستان پیرمرد جا شوند
همه ی همه ی پول های جیبش به اندازه ی نان شبشان بود...

همین ها را دارم پری
راستش دیگر...

دیگر چه احمد آقا؟ یک عمر علی علی خواندی و دست پر برگشتی به خانه.
اما حالا... حالا چه شده مگر احمد آقا
خرج چیز دیگری کردی پول ها را؟ صد بار گفتم تو بدون کشکولی که در مغازه آن سمساری بود هم خوب پول در می آوری.
حتما رفتی و آن را خریدی؟

پری... تا به حال دروغ شنیده ای از من؟
امروز غروب، درون کوچه ای می خواندم،صدایم وقتی رسید به همانجایی که شروع می کنم مثل قدیم هایم در گود،
با ضرب آهنگ می گویم، "تویی مولا تویی سرور، علی جانم..." مردی پنجره ی خانه اش را باز کرد و فریاد زد:
گدایی کردن که دیگر اسم علی را جار زدن نمی خواهد، بیا پولت را بگیر و برو. دیگر هم اسم آن مرد...
من هیچوقت گدایی نکردم پری...
مشکل این است که... پناه بر خدا ولی...
دیگر حب علی و آل علی خریدار ندارد...

استکان چای را سرکشید، لاجرعه، یک نفس،
دلش هم زبان گلویش شد...




+ تقدیم به حضرت باران...

+ ایده از سخنرانی استاد پناهیان

نظرات (۵)

  • علی ملکی معاف
  • سلام
     بسیار زیبا
    فضاسازی و تعاریف صحنه ها خیلی قشنگ و چسبون در اومدن.
    مثلا "دویصد تومانی ها و صد تومنی ها خودشان را خم کردند تا در دستان پیرمرد جا شوند"
    مثلا "دلش هم زبان گلویش شد..." . خیلی خوب تموم شده داستان. شاید زیبا ترین پایان از نوشته هات که دیدم.


    اما
    مفهوم داستان در عین حال که نقده و خوبه ، کمی زیادی منفی هستش. البته نمیگم واقعی نیست! شاید حال روزگار فعی مون همین باشه. بل بدتر. شاید. اما خب داستان میتونست رسالتشو امید و دیدن نکته مثبت تری ببینه.
    مثلا همون طرحی که قبلا داشتی که مثلا اوجش این بود که به مرد میکفتن ؛ مرد اسم مولامو بردی بیا هدیه ای بگیر. و امثالهم.

    مثلا اینکه "دیگر حب علی و آل علی خریدار ندارد..." رو میتونستی با جمله ای اینطوری عوض میکردی ؛ دیگر اسم مولا بر زبان بردن، حرمت ندارد. یا امثالهم.


    اسم داستان هم میتونست قوی تر باشه. چی؟ نمیدونم. اما خب کمی کلیشه شده.

    در مجموع یه داستان خیلی قوی بود. واقعا لذت بردم

    درضمن، راستی. یه سری نویسنده ها هستن که من خیلی متن هاشونو دوست دارم. کسایی که جملاتشون رو طوری انتخاب میکنن که انگار وزن و آهنگ دارن و فقط از قافیه خالین. خودم هم تمام سعیمو میکنم اینطور بنویسم هرچند درنیاد و سخت بشه.
    این مطلبت خیلی این آهنگ و وزن جملاتش تو چشمم زد. مثلا این بند "امروز غروب، درون کوچه ای می خواندم،صدایم وقتی رسید به همانجایی که شروع می کنم مثل قدیم هایم در گود،
    با ضرب آهنگ می گویم، "تویی مولا تویی سرور، علی جانم..." مردی پنجره ی خانه اش را باز کرد و فریاد زد: " واقعا آهنگ واژگانش خوب و قشنگ و گیرا از آب در اومده.
    یا "دیگر چه احمد آقا؟ یک عمر علی علی خواندی و دست پر برگشتی به خانه."

    البته بعضی بندها هم این قدرت از آهنگین بودن رو ندارن. مثل "صد بار گفتم تو بدون کشکولی که در مغازه آن سمساری بود هم خوب پول در می آوری."

    پاسخ:
    سلام.
    ممنون از یه نقد بلند بالا!
    فکر می کنم یکی از موثر ترین نکات در فضای نوشتن اینه که چجور نویسنده!!! صحنه ای شبیه به داستانش رو دیده باشه.
    متاسفانه من همین رو دیدم و تصور کردم. با شرایطی که حاکمه.
    البته قبول دارم که میشد قشنگ تر تمومش کرد
    اما خب یه چیزی تو مایه های همه چی آرومه می شد!


    دقیقا همین جمله اش به دلم ننشت و خواستم عوضش کنم اما جایگزینی براش پیدا نکردم.
    در اولین فرصت اصلاحش می کنم خدا بخواد.

    خیلی خیلی ممنونم...
    حق یارت.
    سلام/مخاطب شما نیستم؛ به اعتبار پیوندهای وبلاگ دوستان  چند ماهی یکبار میفتم اینجا!
    1_نمیدونم دقت کردید یا نه ،گداهای زن 90درصد چادرین! حداقل تو شیرازما  96 وتهران شاید 70درصد. و این حدود در مورد سایر شهروندها صدق نمیکنه!
    من هم نظرم همین است که""گدایی کردن که دیگر اسم علی را جار زدن نمی خواهد.""
    2_اگر هم میخواستید بگویید حب علی خریدار ندارد(که اینطور نیست)، بنظرم بدترین ایده را از متعلقات حب علی انتخاب کردید!
    امیدوارم مفید بوده باشه.
    پاسخ:
    سلام.
    ممنون از اینکه لطف کردید و وقت گذاشتید.
    منظور من از شخصیت داستان تنها و تنها مردهایی هستند که از قدیم فقط مدح هایی از حضرت امیر رو میخوندند
    و مردم هم کمکی می کردند بهشون به همین علت.
    چیزی مثل نوروزی خوانی که در طرف های ما که شمال کشور هست، رسمه.
    نفس این قضیه در قدیم حالت گدایی رو نداشته.
    قبول هم دارم که این روزها خیلی ها این کار رو می کنند تا سرپوشی برای گداییشون بشه.
    اما محور داستان بر پاک بودن و حتی مرشد زورخونه بودن شخصیت اصلی استوار هستش.
    مشکل اینجاست که خیلی از آدم های اطرافمون
    با وجود اون دفترچه قرمزه! به اسم اسلام، از دین زده اند و کسایی مثل حضرت امیر رو هم...
    خودتون می دونید بقیه اش رو.
    نوسیده تخیل کرده برخورد مرشد رو با همچین آدمایی فرضا.
    نویسنده در تخیل آزاده خوشبختانه.
    برخلاف واقعیت هایی که درباره ی تکدی گری، با پوششی به اسم اسلام گفتید و وجود دارن...

    بازم ممنون.
    یا حق.
  • سجاد اکتسابی
  • اولا سلام

    دوما دیدن نقد علی با این دقت زیر نوشته ی شما خیلی جالب بود علی که بابای ما رو دوران مسئولیتمون در آورد با این نقدهاش...

    ماشالا علی اینقدر دقیق و تکنینکی نوشته که جایی برای حرف زدن من باقی نمیمونه فقط یه اشکال محتوایی: من خودم باستانی کارم و با مرشد و زورخونه سروکار دارم ولی متاسفانه اینایی که تو کوچه و خیابون میگردن و با این کارا پول در میارن الانه اکثرا فقط به قصد گداییه . قدیم تر ها هم حتما یک جور شبیه این بوده لابد فقط اعتقاد ها متفاوت تر بودن آخرین باری که من یه درویش دیدم سال 72 موفع برگشتن بابام از مکه بود که یه هویی پیدا شد و قربونی پیشوازی رو گرفت و رفت ...

    الغرض من هم این کار رو سواستفاده میدونم

    ولی شکل داستان تون جالب بود. امیدوارم همیشه پیروز باشید و سربلند. به علی آقای ما هم سلام برسونید ...

    پاسخ:
    سلام.
    بله علی و نقداش!

    ممنون از دقتتون.
    عجب!
    بله کاملا موافقم با شما، حالا دیگه اینطوریه متاسفانه...

    بزرگوارید.
    بازم ممنون.
    یا حق.
  • علی ملکی معاف
  • http://pesarakechoopan.blogfa.com/post-212.aspx

    بسم رب الشهدا و الصدیقین

    مصطفی جان!

    عزتمند رفتی اما لگد مال کردند عزتی که با خونت برایمان خریدی! پلمپ کردند راه پر افتخاری که به بهای عمرت هموار ساختی!

    کمرمان شکست. ای کاش ما هم مثل تو این روزها ی حقارت در برابر قدرتها ی پوشالی را نمی دیدیم! چه رسد به این که لمسش کنیم ..آنهم با صدقه ای پرمنت در سبد کالاییشان!

     

     

    شادی روح شهید مصطفی احمدی روشن و شهدای هسته ای صلوات

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">