...و صبور نام تو بود بانو

آخرین مطالب

مهمانی خدا

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۳:۴۵ ب.ظ

پرده را کنار زد

صدای اذان از مسجد محله می آمد

به چراغ های اندک خانه های اطراف که روشن بودند نگاه کرد

از میان آن همه پنجره شاید فقط به اندازه ی انگشتان دست سوسو ی نور دیده می شد...

این روز ها خیلی ها حوصله ی مهمانی رفتن ندارند...

نظرات (۶)

سلام شایدخیلی ها در تاریکی سحری میخورن ! هیچ کس از مهمونی بدش نمیاد
من خودم هر وقت تنها باشم تو تاریکی سحری میخورم انقده حال میده
پاسخ:
شما یا عاشقید یا شاعر یام اینکه لامپتون سوخته!
  • علی ملکی معاف
  • سلام
    خیلی خوب بود. و جالب
    خصوصا جمله آخرش که خوب کار تموم میکنه.

    نقد هم اینکه : نوری شاید به نور تبدیل شه بهتر باشه. البته دلیلی ندارم. صرفا احساسم اینه که منطقی تره.

    منتظر آپ شدن های سریعتر (دیگ به دیگ میگه...!)
    پاسخ:
    والا!
  • آبی آسمانی
  • سلام
    شاید هم سعادت مهمانی رفتن ندارن..
  • من کی ام؟2
  • سلام مجدد من نه عاشقم نه شاعر لامپ مون هم سالمه
    حدست غلط بود بلا می سر
    پاسخ:
    باشه! پس یه بار سحریه ی خاموش دعوتمون کن!
    درد و بلاهامونم زیاده می ترسم چیزیت شه!!!گفتم که مواظب باشی یه هر حال!
  • علی ملکی معاف
  • سلام
    عوامی آپ شده ها
    پاسخ:
    سلام علیکم.
    خوندم آقا.
  • عمــــــــــــــــــار
  • سلام
    قلمت زیباست
    موفق باشید.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">